اکثرا چیزای ساده رو پیچیده میکنیم که به خودمون بگیم :فهمیدم از همه لحاظ.فهمیدم به جان مادرم.فهمیدم به خدا .بابا فهمیدم.اماچه مدتیه پشت فهمیدن یه نکته موندیم؟ یا نکته کاربردی نداشته یا گره کار جای دیگس و نکته مثه یه آچار بیخودی کوله بارمونو سنگین کرده.مهم اینه که به خودمون ثابت کنیم وقتمونو تلف نکردیم و یه چیزی کف دستمون هست.
گلوله برفی در کف دستم
آفتابی تند بر بالای سرم
از گرمای آفتاب لذت میبرم
اما چشم به قطره های آبی دارم که می چکند.
بچکه /تغییری در واقع رخ نداده/داده؟
پ.س:فکر میکنی اگه روزی دلایل مورد نیاز برای راضی کردن ذهن به اینکه بالاخره دلیلی داشته و قرار بوده چنین باشه یهویی محو شه.کسی خودشو میکشه؟
موقعی کسی خودشو میکشه که دیگه نه شاد باشه نه غمگین.
دلیل شاید همین جستجوی دلیل باشه ، هر چی بیشتر بگردی و دلیلی پیدا نکنی بیشتر به دلیل نزدیکی و بی دلیل نیست که اینقدر در پی دلیلی البته این دلیل من هم شاید از همون آچارها باشه حتما
دلیل زیستن خیلی مهمه و پیدا کردنش خیلی آسونه منتها فهمیدن این نکته سخته
نگفتی بچکه اشکالی داره؟
خب پس حس نا امیدی کشنده نیست؟نا امید هم حس داره دیگه