پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:
«برلین فوقالعاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم میکنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا میشوند.»
مدتی بعد نامهای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:
خدای من... :))))))
امروز ما رو از عزا در آوردی
:-)
از عرب جماعت چه انتظاری میشه داشت!؟
میگن مولوی بسی عاشق بوده و این حرفا ولی خوب تا حالا ندیدم کسی با دندون درد این شلکی بتونه زندگی کنه:دی
موافقم شدید کم ا...
شاید میتونست به هر حال عجایبه دیگه !
شاید !!! محاله داداش
اره این اعراب خیلی بانمک اند..بهم می گند از عربستان هر چی بخوای واست سوغات می یاریم!! گفتم مرده و حرفش! من حجرالاسود می خوام :))
:-))