اگه معنی کما این باشه که یک بیداری دائمی در خواب یه چیزی مشابه هم هست:
یادمه حدود ۱۰ سال پیش رفته بودم میبد(یزد) کنکور دانشگا بدم و رفتم خونه یکی از برو بچز که پارسال قبول شده بود.میگفت اینجا جن داره و خداییش خونه اجاره ایش مال عصر تیرکمون بود و پشت خونش باغ بود و سمت راستش کوچه و چپش یه خونه خرابه از اون کاگلی ها.ما دو نفر بودیم که رفتیم اونجا و با دوتا هم خونه ای این رفیق قدیم جمعا ۵ نفر میشدیم.شب دوم به خاطر گرمای هوا رفتیم تو حیاط فرش انداختیم و علما مشغول ورق بازی شدن و ما که آس نیاورده بودیم و حکم هم که ۵ نفری نمیشه پس افتادیم به شام ساختن و تصمیم بر املت شد.رفتم تو آشپزخونه و گوجه ریز کردم ریختم تو ماهیتابه و گذاشتم رو گازش که از اونایی بود که میزارن روزمین.هم میزدم که یه صدای خش خش دمپایی اومد تا پشت سرم و گفتم:جعفر(اسم دوستم) نمکات کجاست و چون فوری جواب نیومد برگشتم پشت سرم و دیدم فقط یک جفت دمپایی هست.چنان ماهیتابه به دست زدم بیرون که نصف گوجه های داغ ریخته بود رو دستم و ماهیتابه رو همین که رسیدم تو حیاط بی اختیار پرت کردم و قیافه اون چهار نفر شده بود عین راسوهای توی مستندای بی بی سی که سرک میکشن ببینن عقاب داره میاد یا نه با چشای گرد شده.این اولین تجربه بود و از اون موقع تا همین اواخر ادامه داشت.میخوابیدم.یه هو میدیدم یه صدایی مثل یک فششش بلند از این گوشم میرفت و از اون گوشم خارج میشد و میفهمیدم که امشب میاد.وقتی هم میامد اینطوری بود که مثلا از خواب پا میشدم ولی چشام بسته و تکون نمیتونستم بخورم و فقط میتونستم بگم اوم و اون هرکاری میخواست تا حدود ۱۰ یا ۲۰ ثانیه میکرد و بعد ول میکرد و من اسمشو با رفقا گذاشته بودم قفل...یه بار گاز میگرفت...یه بار رو آدم خراب کاری میکرد...یه بار اصلا عملا داشت ترتیب مارو میداد ممممن فقط میگفتم بسم ا... و خلاصه میخواستم بگم تجربه کردم حالتی رو که کلا روح اسیر جسم بی جان یا یه همچین چیزیه...بیداری ولی ابدا نمیتونی تکون بخوری و خیلی خیلی وحشتناکه...بعدا که تحقیق کردم میگفتن از فشار روانیه و نتیجه تخلیه الکتریکی مغز ولی آیا من هنوز به علم بیشتر اعتقاد دارم یا به متافیزیک...صد البته متا فیزیک.
بسم ال...
فکر میکنی اگه یکی دو ساعت دیگه بیام قبلیه هست؟
یه هو بگو ما تروریستیم دیگه!
من نمیدونم چرا هر قدر هم دلایل منطقی و قابل قبول باشه باز هم آدم دلش میخواد یا مرض داره که به همون به قول تو متافیزیک توکل کنه.
.........................................................................................................................................
پ.ن:یه دو خط دیگه هم افاضات نوشته بودم که پرید و الان یادم رفته ...:))
خب حالا جناب جن بسم ال...
ترس!
گفتی میبد ، بنده هم خاطره یک ارتباط متافیزیک در میبد و اتفاقا تو خونه یکی از دوستان دانشجو داشتم البته ما کرم از خودمون بود و یکی از بچه ها که به کارش هم اعتقاد دارم جن محترم رو نمک گیر کرد یعنی یه ظرف نمک گذاشتیم دو متر اونورتر و بعد از ورد خوندن دوستمون آقا یا خانوم جن سه تا انگشت به کلفتی شصت پا توش گذاشت . در طول مدت مراسم فضا اینقدر سنگین بود که صدای ضربان قلب همو میشنیدیم. بلافاصله بعدش از خونه زدیم بیرون و ....
در کل حال و هوای میبد بر میداره :دی
حالا هنو نگفتم که تو یه شهرستونه دیگه چه میکردیم!
من کی گفتم ....ها؟ فقط گفتم جن داره وبلاگت /حالا جنش اسمش شبیه تو دیگه تقصیر من نیست که هست؟
:)