جلو نمیرود این گاری زنده گی.یاد اون داستان پینوکیوکک می افتم همی که رفت به شهر احمق ها...همانجایی که آب و آرد می لمبانده خیک بر آتش می نهادند....جلو نمیرود این گاری زنده گی....گویی پالایش شدیم.مثل لجن های ته لوله گیر کرده ایم و سره با ناسره مخلوط.انگار هرچه انسان نیک بوده تصعید شده به یوروپ و انگلیز و بخارا.عده ای سوسک نیز همی از این کپه کثافت مشغول تغذیه.هلپ هلپ.خر باش صحبت از بوی سنبل کن.از ناله نی کن.تقبیح بوی زشت و عفن کن.کردی ،برو برتن کفن کن.درگیریم.همه جور فساد.فساد فامیلی یعنی آقای درویشی! هتل دار است.فساد عق.یدتی یعنی پسر فلان قدیس زن .باز است.فساد ما.لی یعنی کله اقتصاد دزد است.فساد اخلاقی یعنی یک عدد حمال قاتل سی زن است...فساد فساد فساد.سلام بر بی نو کیو .باز کن پنجره را ، من هم از شهر شما رندانم.
جلو که نمیره ، هیچ
مارم به عقب میکشونه
بهله
مرسی که هستی رفیق
گاهی برا یاینکه حسن راه فرار رو برای خودش باز کنه باید خودش یکی از مفسدین بشه وگرنه با کار شرافتمندانه کی میتونه کوله بارش رو جمع کنه بره یوروپ ؟
برادر این همه خرد از کجا آورده ای؟ :-)