پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

درویش در پیش

فک کنم که نه...مطمئنم اون لحظه ای که دارم میمیرم فقط دلم میخواد که برگردم.احتمالا گریمم بگیره...حتما خیلیم میترسم مثه اون موقعی که تو تاکسی نشستم و راننده چراغ قرمزو رد میکنه...دلم هرری میریزه پایین ....مرگم باید همچین حالی داشته باشه....فک کنم خیلی حال بدی باشه....هر چی هم که توهم بزنی  بازم نمی تونی فکرشو بکنی...مثه این میمونه که یه هو بفهمی رویایه لولوی تو تاریکی بچه گی حقیقت داره....نمیدونم.... یه روزی میاد که همه سالهای پشت سرم میشه یه ثانیه...همه ثانیه هام میشه یه لحظه بعد ...بوق ممتد ...هر چی بیشتر وابسته به دور و برت باشی بیشتر میترسی...شاید واسه همین ترس خیلی کارا بکنی یام داری میکنی و خبر نداری...
نظرات 3 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ق.ظ http://www.bglife.blogsky.com

یه وقتایی فکر میکنم که مرگ شاید خیلی هم سخت نباشه.شاید سریع و راحت باشه. بعد شک میکنم که نکنه مثه ین فیلم ترسناک های هالیوودی(یه چیزی مثه others ) مدتیه مردم و خودم خبر ندارم

مرگ هر کسی میگن شکل خودشه

کیمیا دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ

اینقدر به نظر من ترسناکه که من حتی جرات فکر کردن بهش رو ندارم.
البته اینکه من دختر ترسویی هستم پوشیده نیست

بله

پارکانت چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://parkanet.blogsky.com

اسمش دله .......... گریه و گریه .....

شایدم اسمش هوسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد