پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

اپتیمم سوم

امروز زوریه که زندگیم باز به دو بخش تقسیم میشه قبل از امروز و بعد از امروز.تا چه شود.خدایا هوامو داشته باش.

عارف حریص..

اینکه میگن بلانسبت ممکنه شتر یه روز برگرده و به جای چوبی که خورده گاز بگیره شاید واقعا اینطوری نباشه و شاید مثلا همچین شتر نادری کوهاناش پایین باشه و فلاناش بالا اما اگه اوخمش اندازه کوهانشم باشه بازم به پررویی صاحابش نیست.

دیروز رفتیم مسجد تعذیه یکی از همکارا که یه هویی چپه شده.از اونجایی که ملت این روزا یه سره مشغول درآوردن لقمه از تو حلق همن این مرحومم یه دشمنایی  داره.یکیشون تو مسجد جلو من نشسته.بحساب اومده مجلس تعذیه دشمنش.شکی ندارم که تو دلش قند آب میکنه.عکس دشمنت با روبان سیاه و زن و بچه گریون که شیون میکنن.اگه شغالم باشه اشکش در میاد.این بابا عین مجسمه بودانشسته چسخند میزنه.تو یه کتابی به نام تاریخ بیهقی میخوندم که یه بابایی به اسم بوسهل زوزنی سر حسنک دشمنشو گذاشته بوده تو سینی و شراب میریخته رو سرش و با خونش که مخلوط میشده از تو سینی میخورده که مستنده.اون موقع باورم نمیشد که داستان میتونه واقعا جدی باشه.الان فهمیدم که تا آدم رو زمینه نفرت هست و تا نفرت جنگ و اینا هست.پس بهتره بریم سر زندگی و سعی کنیم دشمن کمتر بتراشیم و اگرم کسی دشمن شد نترسیم.عادیه.

پدر کشتی و تخم کین کاشتی....پدر کشته را کی بود آشتی

دوست داشتنِ دوست داشتن

اینکه از آب بشی مرداب خیلی راحتتره تا مرداب رو بکنی آب.حواست جمع باشه داری کجا میریا!

ماهیی در بحر معنیی..

مردا همونقدر که باسنشون با میزان لاتیشون نسبت عکس داره تن صداشون نسبت مستقیم داره...

نقراط..

به من بگو که نهار چه داریم تا بگم چقد دوست دارم؟!

شبی و محفلی...

همینطور که دیشب رفتم پایین تو اتاقم و یه سری به اتاق داداشم زدم دیدم که به ناگه یه موجود  عجیبی پرید از جلو پام زد رفت پشت کمد و من یه لحظه در شیش و بش آنکه ماهذا الموجود  فی هذا البلاد؟ مثلا تو شهریم ٬ و سیخی به پشت کمد همی زدمی که به ناگه باز این موجد پریده به زیر فریزر رفت و بنده بر جای همی خشکیدمی! به سرعت به سراغ مگس کش و حشره کش رفتم و برشون داشتم اومدم جلدی جای فریزر.یه کم حشره کش زدم دیدم وای چه صدایی میاد.فکر میکردم عقربی رطیلی تارانتولایی! چیزیه و همینکه نمیدونستم چیه انواع و اقسام فکر های ترسناک میومد تو ذهنم و کم کم از یخچال فریزر فاصله گرفتم و دورشونو چیزی چیندم که در نره و بعدشم زنگ زدم به داداشم که آقا هر دره ای هستی بزن بیا که یه موجود ترسناکی! رفته این زیر فریزر ...برادر به حکم حالهای گذشته که به وی در کلیه موارد خطیر داده شده بود با کله و تخته گاز یک ربع بعد در رسید.همچون دوک دوروشیلو با یه تیکه چوب خودشو جر داد و یخچال و فریزر و بخاری و همه چی رو ریخت به هم و یافت همی نشد که نشد.به ناگاه بنده آن موجود نقلی را دیدم که از زیر فریزر جستی زد و بین کمد و دیوار مشغول تقلا که از یه سولاخ ریز در برود همی.وقتی دیدمش خیلی زیبا بود.یه رنگ قهوه ای روشن با دوتا چشم ریز براق و دوتام گوش که هی عقب جلو میرفت و باداداش تصمیم گرفتیم موش به این خوشگلی رو زنده بگیریم و تو کوچه رهاش کنیم.داداشم رفت بگیرش که موشه در رفت و از پشت همه چی زد تو حموم و رفت زیر ماشین لباسشویی.ساعت ۱:۳۰ نصف شب است.دل و روده ماشین لباس شویی رو باز کردیم بلکم بکشیمش بیرون.نشد.کشیدیم بیرون.رفتیم خوابیدیم.صبحه.به داداش زنگ میزنم از سر کار که گرفتیش.میگه نه.چرا؟اونی که من دیدم انقدر فرز و زرنگه که خودش باز در میره میره تو حیاط.درارو برا آقا موشه باز گذاشتیم!.


- من از بس که تو جابجایی اثاثا زور زدم ۴ صب خوابم برد.

-دیدیم زیر یخچال فریزر چن تا تپه شنیه...داداشم میگف مورچه ها کردن ولی من همچین تپه های هزار برابر مورچه ای ندیده بودم

-وقتی راجع به چیزی اطلاعات نداریم ازش میترسیم و همچنین اگه به جای ۵ حس ده تا داشتیم دنیا چی شکلی میتونس باشه؟

- داداش شجاع مثه هیچی نیست مگه داداش شجاع.

- خانوم اجازه؟ حشرات و موجودات تخمی چرا آفریده شدند؟

-این بچه رو ......؟

سبزه سمنو...پارسال گازمیگرفتی! امسال لگد میندازی؟(ضرب المثل)

بچه که بودم هر سال دم سال تحویل اعصابم خورد بود اصلا هر وقت به یه اپتیممی تو زندگیم میرسم هول میشم و اعصابم خورد میشه...بچه که بودم گریه میکردم.

رنج بادمجان...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است و کلاغها ی سیاه و کثیف سر زباله های مانده از دیشب جلوی درب خونه ای برا هم شاخ و شونه میکشن.اگر همه یکها مساوی هم باشن و همه ما نیاز اولمون اولویت یک داشته باشه حس کلاغی که برا آشغال دعوا میکنه با منی که برا رسیدن به موقع سرکار چراغ قرمزو رد میکنم با اونی که برا خرج خونش دزدی میکنه و اونی که بر ا خاطر خدا باس روزه بگیره و اونی که برا نفت ۷۰ ساله ملتی رو زجر میده و اونی که برا فرار از تنهاییش دنیا و آدمو میسازه با هم برابره.

مناجاتنامه خواجه ع.خ

صبور بودم صبور بودم یه کوه پر غرور بودم٬احمق بودم.باس زودتر گازمو به سیب دنیا میزدم هرچند قسمت کرموش .جای نگرانیش موقعی بود که نصف کرم رو تو سیب میدیدم.

نتیجه یکدرس بعد بیس پن سال


در شعر یکی روبهی دید بی دست و پای...فروماند در لطف و صنع خدای...که چون زندگانی به سر می برد...بدین دست و پای از کجا میخورد...و فلان...همچین نیازیم نبوده که شیر براش غذا بیاره.همون روباه بودن برای طی مقامات کاملا کافی است گویا.

ادامه مطلب ...

شیوه ها و گیوه ها و میوه ها و بیوه ها و جیوه ها و ...جنون

ما نیاموختیم ...شیوه حرف زدن با جنس مخالف...شیوه خرید کردن از هایپر مارکت...شیوه خوابیدن در ساحل...شیوه خوردن غذا در هواپیمای فرست کلس...شیوه پوشیدن لباسهای شاد ...شیوه رانندگی در بزرگراهای خلوت...شیوه لمیدن در صندلی و خیره شدن به آسمان شب...شیوه پس انداز برای مسافرت به شهرهای مختلف دنیا...شیوه کوچیدن از شهری به شهری و ناشناس زیستن...شیوه ساختن دوباره و دوباره زندگی...شیوه احترام گذاشتن به حدود هم...و ما نیاموختیم که حق لذت بردن از زندگی را....داریم.

خاطرات سر کار...

و باز هم  آنها بر  دستی که نوازششان میکند میشاشند و بر پایی که بر آنها لگد میزند بوسه میزنند.

نادره الحکایه...

همچنان که آهوی اندیشه را به ضرب دگنک از صحرای خیالات  باطله به دشت کاغذ پرتاب میکنم یادم آید قصه اهل صبا...کز دم احمق صباشان شد وبا!

میگم س بگو سعدی...

*حجمش بالاس.خواستی ببینی سیوش کن

فقر و فاقه...

و به این نتیجه میرسیم که هرچه درآمدمان بیشتر میشود ٬ خرجمان هم به همان نسبت بالا میرود و یحتمل تا درآمد ماهیانه ما چیزی حدود سه میلیون جیزز نشود ٬ ماجرا به قوت خود باقیست گوییا!.

ویرچوال...

جسمو بفروش ٬روحو بخر (عرفان)

روحو بفروش٬ جسمو بخر (زندگی)

نشسته ام بمیان دو دلبر دو دلم

کرا به مهر ببندم و در میان خجلم


سفیرِ نفیرِ تسلسل...

تنهاییِ زیاد٬ خودپرستی میاره.خودپرستی توقعتو میبره بالا.توقعت که رفت بالا زود عصبانی میشی.زود که عصبانی شدی٬ برا خودت دشمن میتراشی.دشمن که تراشیدی ٬ترس میاد کم کمک تو دلت.ترس که اومد تو دلت دروغگو میشی.دروغگو که بشی ٬ رسوا میشی.رسوا که شدی تنها میشی.تنها که شدی خودپرست میشی...