پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

سه حکایت بنده

روزی  به دیار بلخ متعبد بودمی مولع زهد و پرهیز تا ناگاه مردی با لباسی فاخر چون  دیوانه ای از در به درآمد و در من پیچید .وی را  بر جای نشاندم و گفتم چگونه است که تو را اینچنین یافتم.لختی بیاندیشید و گفت:سالها در درون چیز دیگری پروردم و در برون کار دیگری کردم.لیک امروز طاقتم به سر آمد و این هر دو یکی کردم.

عاقبت از وسط دو نیم شود        جسم من در کشاکش بد و خوب

من همی میروم به سوی شمال   روح من می رود به سوی جنوب

 

عابدی دیدم خسته بر گوشه ای نشسته تسبیح پاره و دلق واژگون.وی را گفتم چگونه است که عمری بر سر محب گذاشتی و همچنان پریشان.گفت: هر چه توانستم از عمر هیزم کردم و بر زیر دیگدان طلب نهادم آبی گرم نگردید و فی الحال به آنچه مانده می نگرم و اندیشه در سودای خام و کبوتر زمان بر بام.

ابلهی همچو  اشتری به چرا       نان خورش میل میکند شب و روز

زندگی را  کند  به  هر   انحاء      عیش  از   نوبها ر  تا  به    تموز

وین دگر عاقلی  به  دیوسی       همچو مرغی  اسیر بر  لب  یوز    

 

شبی با یاران یکدل اتفاق مبیت افتاد.موضعی سبز و خرم که نور ماه فرش سیمگون گسترده و هر گیاه به لونی با وزش نسیم به رقص اندر آمده ،  یاران را گفتم  چگونه است که قلب در سینه همی  تپد  ولی  احساس از ماهیت ضربات آگاه نه.جواب  آمد که  :چه خواهی از این بهتر که حکما گفته اند آنچه مغز وجان آدمی تباه  کند نه تیر تتار آزموده ،که تکرار بیهوده.


 روز و شب را همی به هم دوزم   همچو شمعی به سوز میسوزم

  سامره برد نفع خویش و هنوز    سالها  هی هوا خورم همی گوزم  

علت غایی

نوشابه رژیمی،اسب سواری$،یوگا،چکاپ ماهیانه،بدن به سمت پوسیدن ،مردن با یک ..وزیدن.اصلا چرا حیوونا این مسیر مارو نمیان؟کی عاقل تره؟اصلا ته عرفان یعنی چی؟یعنی بشیم مثه اسب؟در آرامش با طبیعت؟!!که چی؟اهل خشانتم که نیستیم؟!

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد...در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

بزک بمیر بهار بیاد نیاد

ببعی با یونجه گفت تو را خلق نمودند که من بخورم، فلسفه نباف!

هندوانه ابوجهل

زرنگترین زرنگیا اینه که طوری عمل کنی که که که مجبور نشی که دروغ که بگی که.(مردشور (که) که! هر کلمه ای رو میشه باش لحیم کرد)که البته خودشم هنریه واسه خودش.به عبارتی سیاست قانونی.

آل خسران

موز که چهار هزارتومان شد میمون ها از شادی زوزه کشیدند شاید چون اکنون پشگلشان دو هزارتومان می ارزید.

طاعون عنقریب

قضیه این شکلیه که یه مرکز مهپاره ای داریم که سرویس میده و یه سری تیلیفیسیون نیم تنه که بالغ بر هزاران شبکه میشن و اینجوریم نیس که هرکی هر کار خواس بکنه.هر چند خوارجیان زر از آزادی میزنن اما اون تصاویر کانالی که میبینین اول باس از مهپاره آقاهه عامریکانو یهودیانو رد بشه بعدش برسه به تی وی شما .لغایت فی حال حاضر کسی دیده است مثلا شخص مهمی پشت تی وی بگوید:شورتم گلیه دیم دادالام لام؟...یا یه مجری یه هو یه نوشته درآورد که ری..دم تو فلان ....ندرتا....پس نتیجه میگیریم چن میلیارد آدم هس با چند صد میلیون تلوزیون.حالا اگه مرکز ارسال تصاویر از من باشه این منم که فکر جهانو شکل میدم.همونطور که اینجا تلوزیون دولتیه.


--یه نگا به اتاق بنداز...اون جعبه سیاهو میبینی که رو یه میزه خوچگل موچگله؟...اون نصف شخصیتتو شاید ساخته.یا ببوسش یام ...رین روش.فقط بی تفاوت از کنارش نگذر.