خسته می شوم.نردبان را بر می دارم.از تن لهیده خانه بالا میروم.خانه ای که زیر آسمان زمان تاب آورده.تا آخرین پله.چیزی جز روزمررگی نمیبینم.هیولالهای وجود به ماهیت مورچه بدل می شوند.اما از نردبان دوباره پایین می آیم.خوشحالم که هنوز میتوانم سیگنالها پنج حس را درک کنم.خوشحالم که تا خاک مانده.که می داند.از من عکس بگیر.
doroooooooooooooodkhosh halam ke dobare azat mikhonam
ممنون
اول ممنون که به وبلاگمون سر زدید
بعد هم چقدر مطلب قشنگیه
مرسی
به به
آقا
خانواده محترم خوبن؟
------------------
خانه چرا تنش لهیدست؟
سلام خانوم! اهل و عیال چه طورن؟ تغییرات شعری مشاهذه می شود.جواب شوال شما مستتر است در سوال به ای نحو کان متصورا
ایرانی؟
از جسارتت خوشم میاد.
قربان شما-نخیر افغانیم