پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

توهم یا تلنگر

دیشب که خواب بودم دیدم که روی تمام پام  یه شعر به نستعلیق با خط قرمز بسیار خوشرنگ با حاشیه های سیاه خالکوبی شده و بیت آخرش عربی بود و شعر حافظ بود و اولین شعر دفترش بود و الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها بود و حافظ با من فسرده حرف زده بود و شب بود.

اسبانی

بله مغول ها به ایران حمله کردن و ممد شاه دوم جر خورد...بله چنگیز اومد فضله شو ریخت تو ایران یه میلیون نفرو پاره کرد شقه کرد سر برید....اما موندیم ایرونی...بله بعدش آقا محمد خانم همون کار چنگیزو کرد و بد ترم بود چون مثلا خیرندیده ایرونی بود و بیست هزار جفت فقط چشم تو کرمان در آورد که جلاداش از مچ افتاده بودن آخه برا که چشمو در آرن باس با شصتشون بزارن رو تخم چشم فشار بدن و بد با چاقو رگ و پیشو ببرن وقتی در اومد!...بع له...به همینجا ختم نمیشه .ابعد عباس میرزا میره روس کشی غافل از اینکه جر میخوره و بعدش با عهدنامه گلستان کلی از این خاک میره.بالاخره فتح علی شاه (چه اسم با مسمایی) کل مملکتو به بای داد و اون خاکی که اینهمه به خاطرش مردن رو داد دو دستی رفت.ترکا از گشنگی علف خوردن از دست ستارخان و باقر خان ولی جر نخوردن...بله سر بداران از دست مغولا دار خوردن! اما جر نخوردن بله حسن صباح التقاطی بود اما ....همه اونایی که این مملکتو به با دادن به کاری که میکردن ایمان داشتن ! یا شایدم افتاده بودن تو رودخونه دیگه چاره ای نبوده و خودشونو  سپردن به آب!...به هرحال این ایمانم بد چیزی نیس...فقط پاش به قزوین نرسه الهی که این روزا فکر کنم مثکه اونم دارن جر میدن...عصبانیم! طفلی ایمان!

آنچه در دانشگاه عاموخطیم همان بود که عمله بهترش رو تو کوچه یاد گرفت


یه چیزی رو میدونی مهندس؟!....قد گاوم نمیدونی مهندس

                                                   اوستا کار ۶۰ساله به فارق التحصیل ۲۵ ساله


اسب

اسب سپید من مهربان و رام است

اسب سپید من چون برکه ای آرام است

ای دریغ از هرچه دادم برای دوست

اسب خوبم اسب خوبم رفیقم اوست

همچین شعرایی که سادس ولی نغزه میخوام...ساده ساده اما پر پر


یه هو....

سال پنجم دبستانه.

ادامه مطلب ...

کیریسمس!


- یه سال دیگه میاد ٬ یه سال پیر تر میشیم:خوشحالیم!...عجیبا غریبا....

- جشن و شادی آخه تو سگ سوز زمستون...عجیبا غریبا

- ایرانیای خارج یه بار کیریسمس تعطیلن یه بار نوروز...عجیبا غریبا

- میگن ۲۰۱۲ دنیا تموم میشه..امسال سال آخره!..باس بترسیم ولی جشن میگیرن همونایی که اینو میگن...عجیبا غریبا(یعنی همه شجاعن؟!)

- اونا که مشر.وب میخورن و باس برن جهنم عده شون از ما بیشتره ٬تازه جشنم میگیرن ..اگه بهشت راشون دادیم!..آها خیال خوش داداش

کلا دلم خون بود گیر دادم

آها...جان؟؟/

روبرتو بلبلینی

یارو مرتیکه اجنبی پدرسگ اومده تو اطاق که آی وانت تو سند ما داتر ان! ایمیل پیلیز هلپ می...مام موندیم که این ایتالیاییه از خود راضی چه مودب شده؟!!!...از پشت فرمون بلند میشیم دو ور کیبوردو میدیم دسسش ...از اونجایی که تشنه و شل و شهیدیم میزنیم با رفیقمون بیرون تا این کافر کارشو بکنه و وقتی بر میگردم دماغم میبینه که تو اتاق یه بوی بدی میاد و مغزم به دماغم میگه این خارجیا این چیزا براشون عیب نیست و من به مغزم میگم ای مردشورشونو ببره که با اون تکنولوژی در فلانشونو نمیتونن بگیرن و سعدی میگه:اگر باری به دل آید فرو هل...که بارآینچنین خاری است بر دل

(یا یه همچین چیزی).به سعدیم فوش میدم اما بعد میگم با خودم که شاید سعدی یادش رفته بگه که آقا مثه خر ملا باقر هرجا رسیدی نه فلان!...خلاصه ای تف تو روحت بلبلینی که از ۵ سال پیش یادم نرفتی!

تمبک المثل

اگه خونت از حصیره، آتیش بازی نکن!

وقتی خوشت نمیاد...

وقتی خوشت نمیاد که لبخند بزنی میزنی...وقتی خوشت نمیاد که بخوابی میخوابی  و وقتی خوشت نمیاد که بلن شی میشی...وقتی خوشت نمیاد دروغ بگی مجبوری بگی و وقتیم خوشت نمیاد ریخت یکی رو سر کار تحمل کنی مجبوری...و و و .بعد میگن خوشبختی چیه؟!!!...اگه خوشبختی چار تا پایه داشته باشه یکیش اینه که مجبور نباشی !

فشار باخت....

دارم زور میزنم و عرق میریزم.دارم ضعفمو انکار میکنم.اصلا دارم جر میدم خودمو.اما عقب نشینی و  و این حرفا نمیره تو کتم.حالا نه اینکه مثلا ما همچین توفه ای هستیما .جان شما نباشه جان خدیجه کلفتمون نمیتونم آخه باخت بدم.سرم درد میگیره.رگای گردنم همچین قولوپی میزنه بیرون.احساس میکنم اگه صدای 46 تا از مهره هامو در نیارم قولنج میکنم.یکی نیست به این  صاب مرده بگه آخه تو که نمیتونی ببری چرا بازم میای هی خودتو این رو اون رو میکنی.بابات چی میگفت؟نمیگفت آقا ما لب دریام که میریم باس با آفتابه بریم؟بردی؟...د نبردی...!  حالا یه بارم که بردی که باز نگا نکردی آفتابه سوراخ بوده!..د لا مصب هی...اوهوی...کار مهمتر از شطرنج بازی کردن نداری تو؟!!!

زمانی که رفت...رفت.

این روزا که میگذره بیشتر حس میکنم که دیگه نمیشه سهل انگاری کرد.مجبوری افسار اسب نفستو بگیری و بلند تو اون گوش پشمالوی چاقش بگی: هششششش!...مسئولیت داری حالا.یه چیزایی رو قبلا نمیفهمیدم مثلا اینکه چقدر سخت میتونه باشه قبول مسئولیت یه نفر دیگه ولی حالا با خودم میگم چه ابله بودم.معرفتی که توام با عمل نباشه توهم میاره!