پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

طوطی قشنگم...(با لحجه برادران عشق جاهلی)

-لوکیشن از راست :رارنده! - من - آقای دااش


داش من کمش کن او ضبطووووو

-شرمنده داش ولی حال میکنم بااش

دااش اقلکم یه چیزی بزا صفا کنیم جون شما!

- نو کَ رٍ تم بامرام

چی حال میکنی بگو بزارم براد

-راسش اگه ایرج مهدیان داری داشی بزا والا جوات آقای خودمون اینا هه هه هه

اتفاقا یه حمید تاجیک دارم ملسه جون شوما ٬بزرم؟

ایولا

- طوطی قشنگم طوطی قشنگم گفتی بر می گردی ....

آخ چه حالی داشتم من


فی البداهه...

چیزی که شاید تا چن سال دیگه هم اپزیلونی در من تغییر نکنه اینه که دوس ندارم صبحا زودتر از ۸ بلن شم و آرزو بر شتر عیب نیس هر چن بدونه که پنبه دانه دیگه اصلا در نمیاد.

ترسو...

نمیدونم چرا وقتی میخوام شاد باشم احساس حماقت میکنم یا وقتی میخوام به شیرینکاری های یه نفر لبخند بزنم احساس میکنم دارم باج میدم یا بیش از حد نگران آینده ام یا همش فکر میکنم اونطور که باید سعیمو برا موفقیت نکردم یا....بایستی قوی باشم.باید بپذیرم و سعی کنم یه کم شجاع باشم.باید بتونم همونقدر که حرص بدست آوردن دارم میل از دست دادن داشته باشم و این یه قدم بزرگه که امیدوارم همه بتونن بردارن.همه اونایی که مثه منن.آمین

موسیقی خوب با یک کلیک !

http://www.arn.com.au/players_flash/mix1065/player.html

حداقل امکانات برا احساس آسایش مادی....

یه خونه نقلی:۱۵۰۰۰۰۰۰۰تومان

یه ماشین :۱۳۰۰۰۰۰۰ تومان

اوزدو واج: ۱۵۰۰۰۰۰۰ تومان

یه کار مستقل: ۵۰۰۰۰۰۰۰ تومان

یه باغ نقلی: ۵۰۰۰۰۰۰۰ تومان

مجموع:۲۷۸۰۰۰۰۰۰


نتیجه میگیرم که با حقوق ۷۰۰۰۰۰ تومان در ماه با احتساب اینکه کلا پس انداز شود٬ بعد حدودا ۳۳ سال مبلغ فوق گرد آوری خواهد شد.با تشکر از مسئولان !  


*سایر موارد بسیار است من همینا رو میخوام !


فقر فرهنگی

اصلا چه معنی داره هرچی استاده تو هرچی هنر که کارش درسته رفته نشسته تو تهران.مگه تهران ببخشین ری... :-(

حسن...

توی ده شلمرود حسنی با دخترا بود

حسنی نگو بلا بگو  خر خون خرخونا بگو

موی کوتاه ریش بزی ناخون عجیب واه واه واه

یه روز که از راه میومد خسته و پاره میومد

چشش به کوچه بودشو ..سخل و داغون میومد

یه هو یه سرفه کردش دوید تو سینه دردش

یک نفسی تازه کرد شکر بی اندازه کرد

که ای خدای جینگیلی خوشگل و مشگل فینگیلی

شکرت که من نمردم جون تو کم آوردم

مزه خون میده دهنم نکنه بفهمه باز ننم

سیگار نازنینو شلوار توپ جینو

قهوه تلخ ترکو دخترای بزرگو

تا نفس آخری فقط حسن مشتری

اما یه روز که جونش افتاده بود تو خونش

یاد گذشته ها کرد کدخدا رو صدا کرد

کره الاغ کد خدا  یورتمه میرفت تو کوچه ها

به اینطرف نگا کرد نگاهاشو سوا کرد

هرچی که گشت حسن نبود الاغه شاکی شده بود

تا که رسید قبرستون از اون ور هندستون

دید که همه سیاهن ماتم و درد و آهن

عکس حسن رو خاک بود خاکی که سرد و پاک بود

...بقیش حالش نیس فعلا


معرکه...

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش....بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش



ـ*به قول ملت دوست و برادر قزوین:تا امید هست آرزو نمی کنیم !

آقای رارنده تاکسی گفت:

داداش راه بهشت از جهندم میگذره!.

اندر ۲...

کارمند تازه وارد :
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ درآمد.
در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشتد.

مصاحبه شغلی :
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالا چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می کنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع کردی»

 

ان در عجایب...

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:

«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
حالا یه سوال شخصی:به نظر شما اگر مثلا مولوی دندون درد داشت بازم این شعر هاشو میتونس بگه؟

نتیجه...

 سه قسمتم:

-روح

- من

- بدن

روحم همونجاست که درسای زندگی و تجربیات توش میشینه و قراره که مثلا اسمش ناخودآگاه باشه و درسایی رو که گرفتم و نکات خوبی رو که میشنوم تو زمان درست در کسری از ثانیه بروز بده(چرا این همه نکات زندگی از همه جا میگیریم و موقع مناسب عکس العمل اشتباه نشون میدیم و بعدش خودمونو میخوریم که چرا به ازای عمل ایکس خروجی ایگرگ ندادم با اینکه میدونستم کار درست چیه؟یا شهود یا نبوغ میتونه تو روح چیزی بنویسه)

-من: همین کسی که به روح و جسم خوراک میده و دنبال نیازاشونه

-جسم: محل جولان روح

و آنگاه که واقعیت تلخ به شکل مجاز شیرین در آمد ...

اکثرا چیزای ساده رو پیچیده میکنیم که به خودمون بگیم :فهمیدم از همه لحاظ.فهمیدم به جان مادرم.فهمیدم به خدا .بابا فهمیدم.اماچه مدتیه  پشت فهمیدن یه نکته موندیم؟ یا نکته کاربردی نداشته یا گره کار جای دیگس و نکته مثه یه آچار بیخودی کوله بارمونو سنگین کرده.مهم اینه که به خودمون ثابت کنیم وقتمونو تلف نکردیم و یه چیزی کف دستمون هست.

گلوله برفی در کف دستم

                    آفتابی تند بر بالای سرم

                                    از گرمای آفتاب لذت میبرم

                                                    اما چشم به قطره های آبی دارم که می چکند.

حمید آقا تایید می کند !

دیروز پس از تکاپوی فراوان جهت موردی خاص رسیدیم به اون دری که پشتش لوح وقتی میتونستی نمیدونستی و وقتی میدونستی نمیتونستی تمرگیده بود.


* زندگی مزخرف و سینوسی امروزام به این صورته که فرض کن یه بازیه و یه سری در جلوته و پشت هر کدومش یه درسه با یه عاقبت.فرصت باز کردن همه درام نیس و معلوم نیس کی بت میگن تموم.بعضی درا رو شناختی و بعضی شونم بت گفتن و بعضیشونم نمیدونی پشتشون چیه.بعضیا شون گل گلین.بعضیاشون طلایین . بعضیاشون شکستن .بعضیاشون آهنین .دست آخر تو همه اینا یه در هست که جوابه.اونم دری که پشتش نوشته آرامش شهودی و معلوم نیس با چه درسی!

دیالوگ ارزنده از فیلمی چرت

- لطفا منو نکش

-چرا؟

-آخه از مردن می ترسم

-چرا می ترسی؟تو که هنوز امتحانش نکردی

بنگگگگ!

افاضه نامه-مطلبی از گذشته ها

از اونجایی که ملت نفریح ندارن و همه چی شده یه نفره و دیگه مهمونی دسته جمعی یا پیک نیک و بعضا بیلیارد و کوه و اینام کم کم داره مالیده میشه و همه میچوپن تو خونه و یا میخورن و کتاب میخونن٬ یا میخورن و تلوزیون میبینن و یا میخورن و خودشونو میخورن و یا میخورن و فوش میدن و یا میخورن و اینترنت میزنن و یا ندارن که بخورن و همه موارد بالا(مثه من!) ٬ چن تا نوک ت! راجع به کتاب یادم اومد و اونم اینکه:

-دو تا کتاب باحالو با هم نخرین چون ر--یده میشه تو کیف خوندن جفتش.

- این روزا حتما کتابا رو قبل خرید ورق بزنین چون که ممکنه یهو لاش ۱۰ صفحه کم باشه یا ۵ صفه تا خورده باشه یا سرگذشت ماری آنتوانت لای لذات فلسفه ویل دورانت در بیاد و ...

- معمولا اگه حال انتخاب ندارین به فروشنده نگاه کنین و اگه باش حال کردین بگین:این روزا ملت کدوم کتابو بیشتر میجون...ممکنه کمک کنه!

- هرجور دوس دارین کتابو بخونین مثلا بادست پر از سوس گوجه یا هی کاغذاشو تا کنین یا صفحه اولشو بکنین و هر بلایی میخواین سر کتاب در آرین اما با خوندن حال کنین...البته گروه سنی ب اینو نخونن!

- طبیعت یه کتابه. گوساله یه کتابه. کتلت یه کتابه و هر آدمی یه کتابه .از اول!

- نمیخواد خط فکریتونو برا کتاب خریدن مشخص کنین .بهتره فکر خط خطی تونو با کتاب خطی کنین.اگه مشخص کردین بهتر!

- یاد قدیما بخیر.یه تفریحمون این بود که لای کتابا گل خشک کنیم.دوره ایکس باکس از بین بردش.

نوستالوژی کودکی و خریت

و کبری تصمیم گرفت اما بزرگ تر که شد فهمید تا عمل فاصله است.پس کبری دیگه تصمیم نگرفت رفت با دارا نشست انار خوردن .گور بابای دنیا.

می روم

یه مدتی گلدونمو گذاشتم تو آفتاب-گل نداد-بهش آب بیشتر دادم - گل نداد- کودش دادم-گل نداد-هرسش کردم-گل نداد- حالا می فهمم که باس همون اول خاکشو عوض می کردم.طفلی گلم.

موریس مترلینگ:

"اگر مرگ وجود نمیداشت هیچ کس زیر بار زندگی نمی­رفت و کسی مرور ایام و ماهها و سالها را تحمل نمی­نمود.

یگانه چیزی که باعث شده است ما زندگی بکنیم ترس از مرگ است و بر اثر این ترس، زندگی را تا پایان سالخوردگی تحمل می­نمائیم."

حماقت عاقل

هیچوقت برا خودت دشمن احمق درست نکن.

تلقی

سیمین بری گل پیکری خیر

از ماه و گل زیباتری خیر

همچون پری افسونگری شاید

دیوانه رویت منم نداری خبر از من

ارادت

جیشیدم به هر چی ساله نو و دپرسشن در پسش.