بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید .هر چند آن به جز معنی رنج و پریشانی نباشداما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن.....
جنگ تو هر موضوعی باعث پیشرفت میشه عجب پارادوکسی اما درسته/
فرشته ام تا پشت درم آمد.صدایم زد.قسم به لحظه لحظه های زندگیم دلم اینچنان نلرزیده بود و حس شوق نداشتم.حس عجیبی بود.گرچه بهای زیادی داشت.یک مرحله بالاتر پریدم.
ان ا... مع العسر یسری
سرت رو بیار پایین..پایین تر...نزدیک کن بینیتو به لجن توی جوب...بپا با سر نری توش...نفستو بده بیرون...حالا مردی یه نفس عمیق بکش...بوی چی میده؟چه جسی داری.من اونم الان
لاک پشت و دو مرغابی در بیشه ای با هم دوست شدند.گاه پرواز مرغابی ها رسید.لاک پشت که به آنها عادت کرده بود با تضرع و زاری از آنها خواست که او را هم با خود ببرند .و قرار شد که دو سر چوب را دومرغابی به دهان بگیرند و لاک پشت هم وسط آن را به هکذا.در بین راه لاک پشت مونث زیبایی را روی زمین دید و داد زد :آهای عشق من... ازچوب جدا شد و به سرعت به سمت زمین سقوط کرد.در راه با خود گفت :اشتباه کردم هر طوری شده باید جبران کنم بعد گفت: باید تا آخرین نفس تلاشم را بکنم بعد گفت : خواستن توانستن است بعد گفت : در نا امیدی بسی امید است بعد گفت : پایان شب سیه سپید است بعد : تکه تکه شد.
همیشه سعی کردمجهان دوروورمو باچشم عقل ببینم...احساساتی نباشم...نشد....با طبیعتم مخالف بود .همیشه سعی کردم نکات ریززندگی رو به حافظه بسپارم تا در لحظه مناسب استفاده کنم اما حافظه ام اکثرا یاری نمیکرد.همیشه احساس میکردم نقطه ضعفام خیلی زود آشکار میشن و میترسیدم خودم باشم.هروقت خودم بودم احساس میکردم غیر عادیم.از صورتم از جسمم از خودم بدم میومد انقدر که تو دلم خومو انکار میکردم که من این نیستم و این توهم پر فاصله از واقعیت همیشه آزارم داد.معتقد بودم خوبی خوبی جذب میکنه و همزمان به حیله گری و رفتن راه دور تر اما مطمئن تر چسبیده بودم.سی دو سال از عمرم تلف شد صرف حفاظت از چیزی که فکر میکردم باید باشم ودائما در جهت خلاف رودخانه شنا کردم.
خودمو تو آینه میبینم.یک هیچکس.
از کرانه هزار تیر دعا کرده ام روان....باشد کز آن میانه یکی کارگر شود و نشد/تمام
وقتی میری یه مغازه مواد غذایی بخری اگه گشنه باشی ظرف ترشی یه شکل دیگس...سس خردل چشمک میزنه...شکلاتای جورواجور...ماست موسیر....میخری میای خونه...حالا فکر کن نهارو یه جا خوردی و با شکم سیر میری همون مغازه...فقط چیزایی رو که لازم داری میخری...اینکه ما تو این مملکت آدمای مشتبه(اشتباه کننده!) زیاد داریم همینه که انتخابامون یا از رو سیری زیاده یا از روی گشنگی...یعنی یا دنبال تنوعیم یا لذت...همینه که آینده برامون میشه همون لحظه ای که توی انتخاب موندیم و به قول خودم ما ایرانی ها با سر میپریم تو موضوع و بعد با عقل میخوایم بیایم بیرون.
پی نوشت:دنلود
زمانی برای زیستن....زمانی برای مردن....زمانی برای شادی...زمانی برای انتظار
گل آفتابگردان
خسته از روزگار
در جستوجوی خورشید
فرسنگهای مانده
تا به آن طلاکدهی دلفریب را میشمارد.
سرزمینی که جوانی
آرزوی نیل بهدان را
به گور میبرد.
و باکرهگان پریدهْرنگ
کفنْپوش
از سپیدی برف
در سپیدی برف
از گورهاشان برمیجهند و
در پی کوچ بدان جا هستند.
به دیاری که آفتابگردانک من
قصد رفتن دارد.
ویلیام بلیک
پی نوشت:کارتونی برای بزرگترایی که دوس دارن فکر کنن-فایل- زیرنویس
در اوج ناراحتی میری استخر خوب ورجه وورجه میکنی بعدشم یه هایپ مشکی میزنی به بدن!...پشت و رو میشی.....این یعنی نصف عصبانیتا جسمیه !
از
- سوسک
-سردرد
-سرما خوردگی
-خیاطی
-اتو
-لهجه
-۵ صبح
-دایال آپ
-سی دی خط دار
-وانت آبی
-زنبور
-منت کشی
-دنبه
-زرد
-جوراب سفید
-ال ۹۰
- عمه
-عربا
-بیرجند
-شریفی-نیا
-آرین
-عطر روغنی
-لاتای داهاتی
-لامپ کم مصرف
-حسن جوهر-چی
-و.و.و.و.....
از نوت بوکی که کلیداش لیبل فارسی نداره همین بس که:
تی باهثه زطئدزئظ..سیحض-۰حثجضصییسنر.زطرطزوئبیستعثعض۰ص-ث=ضص-=ثضجصگثش/ط.طئدرذتث
(همسرم) کلمه جالبیه...باس ازدواج کنی.