پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

حسن کثیف

حسن که از سفر خارجه برگشت اولین کاری که کرد این بود که سوغاتی ها رو تقسیم کنه.یه سری چیزایی بود که مخصوص اورده بود برا قوم و قبیله.15 سالی بود که رفته بود.حالا که برگشته بود اول تو فرودگا خیلی متعجب شده بوذ.همه چی کنترل می شد و از 15 سال پیش فرقی نکرده بود.تاکسیا همون زرد بودن منتها قناس تر از پیکانا.راننده میگفت این سمنده منتها اینی که بشون دادن نه شیشه اتوماته نه صندلی اتوماتیک نه ضبط داره و نه هیچی و موتورشم زرتش غمصوره ...حسن فکر میکرد حالا باس بهتر باشه اما نبود.فرداش که رفت خونه داداشش دید که درینکینگایی براش آوردن بهتر از مسکو و مونده بود که اینا رو اونجام نمیتونس پیدا کنه.شوهر خواهرش لباش سیا بود و نمیخورد و شصتش خبر دار شده بود که مهدی پهلوون یه معتاده قهار شده.بچه های خواهرش که حالا بزرگ شده بودن اصلا نمیخندیدن و سگرمه های همه تو هم بود.شنید که یکی میگفت: عشق و حالشو کرده حالا اومده ما جمش کنیم.به رو خودش نیاورد.حتی سوغاتیاییم که آورده بود چش هیچکی رو نگرف.همه به نطرش مثه موجودات فضایی میومدن.حتی تو سیبریم همچین سرمایی رو ندیده بود.همه میخواستن به هم زهر بریزن.متلک میگفتن و ...حسن تاکسی خواس که بره هتل.تو را راننده تاکسی رو به حرف گرفت و فهمید که اون بابا خلبان بازنشسته ارتشه و از حرفایی کهه زد منقلب شد.فکر کرد شاید شانسش بد بوده که با آدمای ناجوری برخورد کرده اما تو سه چار روز بعدم چیز امیدوار کننده ای ندید.حسن تو فرودگاس.مردمو میبینه که چطور هر کدومشون تو سه چار تا شخصیت دارن زندگی میکنن و هیچکی خود خودش نیس.نصمیم گرفت بره و خودشو یه اجنبی بدونه.تصمیم گرفت که دیگه هیچوقت برنگرده.و حسن رفت.

نظرات 5 + ارسال نظر
کیمیا شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ

حال دل ما بود...

مام

مریم شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

حالا از خارجه برامون ایمیل میزنه و داستانشو ادامه میده حسن اجنبی؟

riba یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.merkam.blogsky.com

کلا همه س حسنا عجیب غریب هستن

از یک کنار

مسافر چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

حسه حسن رو فقط اونائی که مدتی بیرون از ایران بودن فقط میفهمن
حسن اونجا تو تنهائی خودش با یاد اقوام زندگی میکنه و اقوامش اینجا همه رو تنها رها میکنن و دو دستی خودشون رو مچسبن

ایول حسن که
سخن از دل ما گفتی

ایول به دلت ساقی

نینا جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

آره به خدا

من یه جوری تو ایران بهم سخت گذشت که دیگه حالا حالا ها دوست ندارم برگردم حسن رو با همه وجودم درک می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد