پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

هپل

هپل مدتیست که در شهرستان اعصاب ندارد.وی را چندیست چیزی آزار میدهد.آن چیست آن آن چیست آن آن مرد ربانی است آن؟ و آن مرد ربانی نبود.اما یک مرد بود همچنین.آن مرد پدر هپل بود.روزی در حالی که خودش را میخاراند و لمیده بود جلوی تلوزیون گفت:ای خاک بر سر ما با این پسر و تلوزیون المپیک نشان می داد.هپل در تنها پارک شهرستانشان نشسته بر روی یک صندلی بتنی یخ! که باسنش را به تیر کشیدن انداخته سیگارتیر را به آن دست می دهد و میگوید(با خودش):این مردکه(پدرش) چرا خودش یکی از این زرهایی که میزند نشده پس ؟! و یادش آمد که بایستی احترام بزرگتر را نگاه دارد پس سیگار را داد به آن دست!.

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ق.ظ http://flaneur.blogfa.com

گاهی وقتها که پدر و مادر نگه میکنم به تناسخ ایمان میارم.اونها بار اشتباهات دیگری و ما بار اشتباهات انان را میکشیم

فکر میکنم یکی باس تو نسل دیوونه میشده که نشده همه رفتیم دنبال آبرو و عقل

بابک دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://let-confess.blogsky.com

جونم هپل که همیشه و همه جا احترام بزرگترا رو نگه میداره. راستی بهش بگین که تیر، سیگار خوبی نیست عوضش کنه

از هپل به شما: مگه تیرم گیر میاد :=)

بابک سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ http://let-confess.blogsky.com

یه وقتی که سیگار تیر هیچ کجای جهان پیدا نمیشد توی مشهد فت و فراوون بود. نکنه هپل بچه خراسونه که سیگار تیر میکشه؟

:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد