هپل مدتیست که در شهرستان اعصاب ندارد.وی را چندیست چیزی آزار میدهد.آن چیست آن آن چیست آن آن مرد ربانی است آن؟ و آن مرد ربانی نبود.اما یک مرد بود همچنین.آن مرد پدر هپل بود.روزی در حالی که خودش را میخاراند و لمیده بود جلوی تلوزیون گفت:ای خاک بر سر ما با این پسر و تلوزیون المپیک نشان می داد.هپل در تنها پارک شهرستانشان نشسته بر روی یک صندلی بتنی یخ! که باسنش را به تیر کشیدن انداخته سیگارتیر را به آن دست می دهد و میگوید(با خودش):این مردکه(پدرش) چرا خودش یکی از این زرهایی که میزند نشده پس ؟! و یادش آمد که بایستی احترام بزرگتر را نگاه دارد پس سیگار را داد به آن دست!.
گاهی وقتها که پدر و مادر نگه میکنم به تناسخ ایمان میارم.اونها بار اشتباهات دیگری و ما بار اشتباهات انان را میکشیم
فکر میکنم یکی باس تو نسل دیوونه میشده که نشده همه رفتیم دنبال آبرو و عقل
جونم هپل که همیشه و همه جا احترام بزرگترا رو نگه میداره. راستی بهش بگین که تیر، سیگار خوبی نیست عوضش کنه
از هپل به شما: مگه تیرم گیر میاد :=)
یه وقتی که سیگار تیر هیچ کجای جهان پیدا نمیشد توی مشهد فت و فراوون بود. نکنه هپل بچه خراسونه که سیگار تیر میکشه؟
:-)