پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

کشف الکشوف

تصویر از فاصله بین شبکیه تا مغز سیگنال الکتریکیه....یعنی تو سه چار سانتیمتر کل عالم میشه یه سیگنال .یعنی اگه من یه سیم بکشم از پشت چشم بش سیگنال جزانر کارائیب بدم ممکن نیست باورم نشه که اونجام ...فک کن الان مثلا تصویر یه بابایی رو تو تلوزیون میبینی.اون تصویر در حقیقت یه سیگناله تو هوا که تلوزیون برات به کدایی که چشم میتونه به مغز بفهمونه ترجمه میکنه...یعنی اون بابا تو همه فضا هست فقط از تلوزیون میبینیش چون تلوزیون میتونه ببینش...اینکه میگن خدا همه جا هست ممکنه قابل دیدن باشه ...یا جن ...یا هر چی .... ممکنه خیلی چیزای دیگه هم تو فضا باشه که ما فقط نمیتونیم مفسرشو پیدا کنیم و الا شاید اصلا یه جهان دیگه ای همزمان با ما تو همین دنیا داره پیش میره فقط ما اون تلوزیون مخصوصو نداریم والا همین الان این بابایی که من دارم تو تلوزیون میبینم تو فضای حیاطم هست ...تو اونور دنیام هست حتی تو کهکشان هم ممکنه بره...فقط دید سیگنالی داشته باشی میفهمی که ممکنه بشه حتی چیزای بیشتری دید ..مثلا خدا!

همه قرآن

عسی ان تکره شیئ و هو خیر لکم و عسی ان یحب شیئ و هو شر لکم.

قلمی شد به 86

همچنان که باسن آهوی قلم را در دندان دارم در حال فکر کردن به آن سالها هستم و آن همه بیخیالی و خندیدن به ریش دلقک زمان.تاجایی که یادم میاد سیم کامپیوتر اعمال ما (و هنوز هم) مستقیم به سرو عکس العمل الهی وصل بوده و به محض اینکه یک غلطی میکردیم خداوند تمام قضا هاشو واسه ما قدر می کرد.این مدرسه ای که بنده سه سال در آن نزول اجلال داشتم جای عجیبی بود و بعدنا فهمیدیم زندان ساواک قدیم بوده و اون دریچه هایی که گفتم در اصل راههای ارتباطی به تونلهای زیرزمینی بود که بعضیاشون تا حدود دو کیلومتر(به گفته عمه اینجانب که قبلا مسئول آزمایشگاه اونجا بود و ما که اومدیم رفت!) طول داشت و به میدان معروفی در شهر می رسید.و اون حیاط بزرگ مدرسه هم در حقیقت سقف یک شکنجه گاه ساو....اکی های بی تربیت احمق بود که به حقشونم رسیدن یام نرسیدن.و یکبار فدوی به خاطر داردکه قرار شد در آن حیاط مدرسه جدیدی احداث شود و عمله بنا ها مشغول کندن بودند و بعد از کندن یک کانال یک و نیم متری به یک کانال آب رسیدند که بسیار پر آب و شفاف بود و بنده به عینه خودم آن را مشاهده کردم و معلوم نبود از کجا میآمد و به کجا می رفت.همانطور که عرض شد ماتحت کلاغهای محترم اوایل پاییز به قدر کلاهشان می شد بسکه فرچان می زدند و بالاخره فصل رینش به پایان می رسید و بنده هم همیشه مواظب بودم که مبادا دامنم تر شود و مردانگیم به لوث ملوث ان کلاغ مکدر گردد.یک روز از همان روزهای کذایی بود که در حال برگشت به منزل به اتفاق دوستان بودیم و هوا هم کمی سرد بود به طوری که کاپیشن!(به قول یه رفیقی) هامونو تنمون کرده بودیم و ناگاه کلاغی قالب پنیری دید و چنان هول کرد که رید تو کلاه کاپشن رفیق ما و بنده هم فی الفور کلاه رو سرش کردم و منظره با صفایی بود بس مستهجن و چقدر والله باظرفیت بودیم و کسی برا همچین شوخی هایی حتی به فکر تلافی نبود.خلاصه به سمت ایستگاه اول مینی بوس ها در حال برگشتن معکوس بلوار و گفتن کلمه نوید ان به سر بودیم و نوید خان هم به خاطر معلوم نیست چی همونطور با کله ان گرفته با ما میومد ٬به ناگاه یه چیزی تپ(میخوام ببینم چقدر میتونی این صدا رو محکم در آری) خورد وسط پیشونی ما و پخش شد و اولین شک من به توپخانه لشکر ۵ زرهی بود که با لمس موضع متوجه شدم گلوله آن توپخانه محترم نبوده و تف شاگرد شوفر یکی از مینی بوس هاست که فول کرده بود و از بغل ما رد شد و در حین رد شدن ایشان محتویات از ابتدای اسفنگتر اول تا اسفنگتر معده رو در یکجا مجموعا به صورت اینجانب حواله فرموده بودن و قیافه نوید دیدنی بود و فحشهای من مثل نامرد٬توله مرغابی٬گردن گلابی و ...(اونموقع باور بفرمائید اینها نجس ترین فحشها بود)شنیدنی.الغرض ما هنوز هم تا کیش به کیشمیش می شود توسط حضرت اله تنبیه می شویم و ....

سبک

یک کیلو آهن سبک تر از یک کیلو پنبس...باور نداری؟.میدونم.زمونه باورت میده

گ..وز پیج

این روزا سره رو از ناسره تشخیص نمیدم.کس نداند که در این بحر عمیق....سنگریزه قدر دارد یا عقیق....دور دور لادنه از نوع بنش یا حسین از نوع صدامش یا جرج از نوع بوشش....کو صلاح الدین ایوبی یا زکریای رازی

شُکر

بله ...دیشب پاشدم رفتم حرم.جالب بود که دم ضریح همینطور بیخودی داش اشکم در میومد.مثکه دلم خون بود اما جسمم خبر دار نبود.یه فرصتی بود براش.خودمو نگه داشتم که نچکن این یادگاران غلیظ یک عمر تحمل.

در بسترم ٬ بر روی خیالت میغلطم.خیالت تخت.

یک شب مهتاب...

قذیم دو قدم ورمیداشتن میشد دو متر.الان همون دو قدمو بر میداری ۲۰ سانت میری جلو.! بعد هی میگن ما قدیما فلان ماقدیما بهمان.(فرض کن اینجا بدترین فحشو نوشتم براشون!)

تو

اگر تو را نداشتم چه داشتم و اگرتو را دارم چه دیگر میخواهم

۱۲۳

فردا زندگیم به دو بخش تقسیم میشه :قبل ازفردا و بعد ازفردا.همیشه ریسک میکردم چونکه مغزم اطلاعات بیشتری واسه تصمیم درست لازم داشت و نداشت.

چی

قسم میخورم اگه بشه٬ بشم.

صمد آقا

خرا شادن...ندیدی؟

میکائیل

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان....همونطور  که روزه (ع) یادت میندازه که یه روز ممکنه بیفتی توام تو کوزه و گشنه بمونی٬اینکه کارتو ول کنی بت معنی بیس هزار نفر بیکار تو شهرتو بیشتر میچشونه که بیس هزار نفر چه حالی دارن و اینو بیشتر میرسونه که چرا اینقدر مدیرا باد به غبغب پر پیه و چرکشون میندازن و ملت هم اینقدر حقیرن و راضی به حتی لیسیدن زیر بغل مدیر عامل.نتوانم.میروم/

f myself

today im coming back to my old blody stinky hole

 بله ما اومدیم گفتیم آقا میخوایم بربگردیم سر کار قبلیمون و آنها آن پست فطرتان همیشه تاریخ چس خندی بر لب که مجگلی نیست..چراش بمونه .بعضی وقتا باد بادک نخش پاره میشه اما باد میزنش زمین.