پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

آشپزی مامان دنیا...

۱۷ ساله ام.با ته ریشی مو مانند و کرکی پشت لب.نمیزنمشون.دوس دارم زودتر موقعیت اجتماعی پیدا کنم و بزرگ به نطر بیام.پشت این ظاهر احساس یه جور امنیت می کنم.تو کلاس تا سال سوم بی سر زبونم و حتی بعد سه سال همکلاسی بودن با بچه ها بعضیاشونو اصلا بیشتر از یه ذره نمیشناسم.نمیتونم خودمو با محیط وفق بدم.اهل کتابم اما نه ریاضیات.نه فیزیک نه شیمی.ژول ورن دوس دارم و ترجمه های ضبیح ا... منصوری.امسال یه نفر اومده کنارم تو میزم نشسته.پوست زردی داره با چشای کشیده چینی.کاپشن لی میپوشه و شلوار سفید.عجیب تنبله و درس نخون.عصبیه.تحملش میکنم.مدتی میگذره تا یخامون آب میشه و با هم اخت میشیم.میفهمم بچه طلاقه.خیلی کله خره و میخواد همه چی رو امتحان کنه.اکثرا دعوا را میندازه.میره بیرون سیگار میکشه و به منم میده.سیگار مور.من زیاد درکش نمیکنم اما نسبت به شخصیتش کنجکاوم.کلاس کونگ فو اسم نوشته .نمیرم باش.خوشم نمیاد از لگد پرانی.یه روز که از خونه با اتوبوس میاد مدرسه عاشق یه دختره تو قسمت خانوما میشه.بش میگم نشونم بده.میده.دختری حدود ۵ یا ۶ سال بزرگتر از خودش.چشمای آبی موهای مشکی که یه نمش از زیر مقنعه پیداس.بش میخندیم.احمقه به نظرم.اما اون ول کن نیس.مردود میشه.سال چهارمیم و اون هنوز پیلس.عشقش تبدیل شده.میگه همه چیزشه.مفاتیح میخونه.شبا فک میکنه امام رضا طلبیدش میره تو سیاه زمستون پیاده حرم.تمام جیک و پک دختره رو در آورده.اسمش٬ مطب پدرش٬ اینکه سال چهارم پزشکیه و .... بعضی شبا منو با خودش میبره که تنها نباشه و نامه بندازه تو خونه دختره.من هنوز کرکای رو صورتمو دارم و اون چپه تراش میکنه.میخواد با دختره ازدواج کنه.خونواده دختره به پو ل یس شکایت کردن.یه بارم میگیرنش.آزادش میکنن با تعهد.دختره رها نمیشه.یه بار بی روسری میاد دم در و کارو خراب تر میکنه.این دیگه داره از دس میره.بچه ها میگن.تو دبیرستان معروف شده.بش احترام میزارن.میبینمش که شکسته شده.یه روز که باز دوباره مزاحمتت ایجاد کرده دختره بالاخره نامه رو با دست خودش ازش میگیره.دوچرخه کوهستان داره.از فرط خوشحالی با سرعت ۵۰ کیلومتر سراشیبی بلوار کنار خونه دختره رو به سمت خونه میاد و مردی که از عرض رد میشده کلش با کله آهنی این بچه برخورد میکنه و دو ماه تو کما تو بیمارستان بستری میشه.دوباره پو ل یس به علت مزاحمت میگیرش و کتک مفصلی تو آگاهی نوش جان میکنه.بازم مردود میشه با سیزده تا تجدید.دختره عروس میشه.ول کن نیس.یه روز دختره میاد دم در و بش میگه تو زشتی بچه ای ننری احمقی یه پسر بی سر و پایی جای بچه منی لطفا برو گمشو والا ایندفعه هس کسی که یه پولی بگیره ناقصت کنه.چن روز بعد کمین میکنه و یه گوشه ای تو مسیر دانشگاه یه کشیده محکم به دختره میزنه.بعدش معتاد میشه.خراااب.نمیتونن حریفش بشن.براش خونه میگیرن.میفرستنش ارتش.روانی میشه .بستریش میکنن.زودتر از موعد بازنشستش میکنن.میاد بیرون .باز معتاد میشه.خبر دیگه ازش ندارم تا اینکه سالها یعد آشنایی میگه تو  همین شهر یکی از پولدارای حسابی شده و با چن میلیون پول زده تو کار خونه و یه هو سرمایش به چنصد میلیون رسیده اما موهاش فلفل نمکی شده.میگم با این پولا میخواد چی کارکنه.واویلا این بشر با اون گذشتش حالا که قدرت داره از چه چیزایی میخواد انتقام بکشه؟همه حدسهایی میزنن اما من فکر میکنم باس فقط ازش فاصله گرفت.و اگر احیانا هم دیده شد انگار نه انگار.اون یه مار زخمیه که روزگار با دقت بزرگش کرده.و همه از روزگار وحشت میکنیم!
نظرات 2 + ارسال نظر
مریم شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ق.ظ

با دقت بزرگش کرده..
چه عبارتی...
واقعی باشه این عبارت یا نه من دلم هری ریخت پایین از با دقتی که گفتی ...

من که تو قضیه بودم ببین چه حالی دارم

حسین جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

من تازه دارم اینو می خونم ، از دستم در رفته بود.
خیلی قشنگ بود یعنی وحشتناک بود نه دردناک بود نه نه ببخشید وحشتناک و دردناک میشه

از اینا زیادن حسین جان شانس بیاری پرشون به پرت نگیره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد