پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

مرگ و پند

سال اول دانشگاهم و هنوز نفهمیدم که بالاخره هدف از دانشگاه چیه.یه هو افتادم توش.از دبیرستان با اون همه آرزو برا فرار از درس افتادم تو دانشگاهیی که حالا برا خدمت به کشورم باس به ازا انرژی و وقت و عمر جوانی پول بدم و ببینم آقای هالیدی ۳۰ سال قبل من به چی رسیده.نمیفهمم که میو و لاندا چه ربطی به کامپیوتر داره.نمیره تو کتم.برا همینم فکرم جای دیگس.احساس مجبوری دارم.دلم میخواد از سر لجبازی از زیرش در رم.میرم.یه دوست پیدا کردم.خونوادش شدید مذهبی.خودش برعکس.البته فقط نیهلیسته و بی آزار.اهل سیگار وینستون قرمزه و بس.کم حرف مثه سنگ قبر.طرح رفاقت ریختیم.تابستون شده.بی کاریه.تصمیم میگیریم برا اولین بار بریم با اتوبوس شمال.پس اندازی دارم .بر میدارم با یه ساک مسواک و حوله و شورت و زیرپیرنی و شلوار و ادکلن و ژل و سایر.ساعت ده شب ترمینالیم.خوشحالم که برا اولین بار با یه دوست سفر میرم.تو کتابا خوندم که رفیقو تو سفر باس شناخت و خوشحال ترم که فرصت لذت و آزمون پیش اومده.تو راه از سفتی صندلی های اتوبوس پام خواب رفته.به اطرافن نگاه میکنم که جاده تاریکه و کوفت نداره.تا جنگل مونده.هوا روشنی میرسیم بابلسر.تاکسی میگیریم میریم پلاژ بگیریم.صاحب پلاژ یه باباییه به اسم علی آقا .داره ژیانشو تمیز میکنه که ما میرسیم.مشهدیه:سلام.اتاق مخین.میگیریم.اتاق فقط موکت شده و درد توش پیدا نمیشه.بوی عجیبی میده.انگار لوش و لجن توش انبار میکردن.تصمیم میگیریم بریم لب دریا.اولین باره که تنها میام و آفتاب شدیدی هم میزنه.بر که میگردیم تصمیم میگیریم بریم تو آب و لباسامونو بر میداریم.مایو .میریم تو محدوده مثلا حفاظت شده و میزنیم به آب.هیکل ملت دیدنیه.پر پشم و شکم پهن و سینه های افتاده که مثه دو تا چشم میمون به آدم زل میزنن.میریم جلو تر .آب تا سینم رسیده و خنکه .تیرس.تش دیده نمیشه.موج میاد و یه کم آب میره تو دهنم.تلخه و شوره و ...همه چی انگار.قایق نجات غریقا سوراخ جلومونه و بابا هی داره با یه سطل رنگ آباشو خالی میکنه.گاها سوتی هم میزنه.میریم جلوتر.آب رسیده زیر چونم.موج میاد .جابجا میشم.یه هو احساس میکنم زیر پام خالی شد.میرم زیر آب.پامو میزنم کف میام بالا.به دوسم که یه متریمه میگم دسمو بگیر دارم غرق میشم.میخنده و من باز میرم زیر آب.باز میام بالا.حس میکنم دورترم.باز ازش کمک میخوام اما فقط داره میخنده.میرم زیر آب.ایندفه پام به جایی بند نمیشه.همه جا سبزه.دست و پا میزنم.میام بالا و سعی میکنم کرال برم که بیام جلو اما هم موج عقبم میکشه هم از ترس عضلاتم مثه چوب شده.خجالت میکشم داد بزنم!.میرم زیر .آب میخورم و بالا نمیام.همه جا باز سبز تیره س.یه چیزی داره میخوره به پشتم.هلم میده.دارم میام جلو.پام گیر میکنه به کف.جست میزنم به بالا.سرم میاد بیرون اما نمیتونم نفس بکشم.منکوب شدم.باز یه ضربه دیگه از پشت میخورم و میام جلوتر و پام گیر میکنه به کف و سعی میکنم را برم.میام تا اینکه آب برسه به سینم.نفس میکشم.باز نفس میکشم.پیر مردی میاد کنارم و میگه خوبی؟.ظاهرا اونه که به دادم رسیده.نجات غریق تو قایقشه.شاید نمیخواد لباسش خیس شه.دوست گرانبها داره لبخند میزنه و میاد طرفم.شاید نمیخواد نشون بده که مثه موش ترسوه.مردم همه نگام میکنن.شاید لذت دیدن یه جنازه رو از دس دادن و کاریزماشون همون صفر مونده.پیر مرد تو مردم گم میشه.خجالت زده ام!.میام بیرون.

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://kashiefiroze.blogsky.com

خیلی خوب می نویسید چندتا از پستاتونو خوندم،همه اونچه که از گذشته نوشتید ,واقعیه یا بعضیش قصه اس ؟ ؟مثلا داستان اون همکلاسیتون که معلمه بهش.... داشت!!!! واقعا تکان دهنده بود!!!

ممنونم .بله

مریم یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ق.ظ

وای یه مریمه دیگه ...باید مواظب باشم قاطی نشیم:)
اینم اثر انگشت @
-------
ترسو بود یا مردم دار ؟میخواست مردم دیدن جنازه رو از دست ندن؟

با سلام خدمت جنایتکار محترم.جواب این نیست اما از طرز تفکرتون خوشم اومد .;-)

مریم یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ق.ظ

رفته بودی دریا نرفته بودی استخر که ...از دست شما که هی میرین تو این دریا ها خودتون رو میکشید

مریم یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ق.ظ

اثر انگشت یادم رفت:)
@

:-)))

مریم دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ

خورسه یخ کرد دم در /گناه داره/بذار بیاد تو...

مریم سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ

پس جوابش چیه؟
@

----------------
اما از جمله جنایتهای بس عظیم اینه که مردم بیان هی کامنت بذارن حرف بزنن/بعد مردم دیگه جواب ندن مثل این کامنت قبل این
:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد