پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

نسل دهان سرویسان (ک)

آه.قلم را همچون بز پیری بر مرتع هراسان بر ورق میمالانم و از کودکی میگویم.زمانی که سال ۶۲ بود و جنگ بود و همه چیز کپنی بود و همه جیبشان از دل ما پاک تر بود و بابا سیبیل داشت و تفریح یه قل دو قل بود و ما گاو بودیم از همه لحاظ و مثل سگ پاسوخته تو کوچه ها به تر زدن به ایام کودکی .سال ۶۷ شد و  قطوع نامه پتحمیله شد و من کلاس سوم در حال جفتک پرانی.بابا سبیل نداشت چون طلا پایین آمد.همه چیز کپنی بود و ما دل در گرو  زلف بلفی و برق چشم شیپورچی نهاده بودیم و بازی ما همانا ترکاندن همه چیز بود.سال 73 شد و در دبیرستان مشغول شوخی های ته وانتی  و عبور از کتابهای شل و چرت و بی معلومات مفید.صحبت از سهمیه ها بود و اینکه یکی دیگه پریده یکی دیگه حالشو میبره و ما عصبانی از اینکه چرا تو فامیل ما اینهمه رفتن یکی افقی بر نگشت.سال 81 که شد دیدم یه هو تو دانشگام  و ذالک هر چی دختر قابل بود تو دستگاه مایه دارا میچرخیدن و ما به زور موبایل 3310 و پژو 405 حریف نمیشدیم و در بین میوه ها زالزالک هم نبودیم .میگفتن اینا بچه های محتکران! و یادم است که بابا هنوز سیبیل نداشت!.سال 84 عین برق رسید و باس میرفتیم سر کار.گفتن تو شهر کار برا بی سابقه ها کمه و باس برین خارج از شهر تو پروژه ها.دمغ و خراب بعد اونهمه سال درس خوندن و تحمل استادای بی سواد ابله و با سواد شاکی  زدیم به چاک جاده و رفتیم بیابون شهرستان لایون وان ! در آنجا فهمیدیم علت انق - لاب این بوده است که ما جونها همونجور که به هویج نگاه میکنیم یه تو سری هم از چماق بخوریم و اگر بگیم آخ بزرگترین اشتباه محسوب میشود فلذالک (فلان خر) را بسته و در پاره مواقع حسب توفیق درسهای 4 واحدی زیر آب زنی و پدرسوخته بازی و ...روجزوه برمیداشتیم! سال 86 دیدم نمیتونم اینجا سر کنم گفتم برم شهر خودمون استخدامی چیزی بزنم به بدن ولی از شانس ما همه باس قراردادی میشدن و رسمی ممنوع شد!.قبلا همه خرحمال بودن گفتن بهتره همه حمال باشن خوب نیس خریت زشته! و آخ به خر بزرگترین و قشنگ ترین و رویایی ترین موجود زندگی من چه توهینها شد و من دم نزدم!سر معرفت رفتم جلو یه خانوم لپ گلی تو یه اداره گفتم فرم بده و بقیشو تا الان پایم! سال 88 شد و گفتم ماشینی دست و پا کنم و باش مسیرو راحت تر برم که هی ملت تو اتوبوس ما رو انگولک نکنن یا تو تاکسی بمالنمون به در و دیوار که  یه هو بنزینا کپنی شد و ما چار چرخمون هواشد!خریدم.به ضرر .... سال 89 گفتم برم ازدواج کنم که باز همه چی ایندفعه تحریم شد و من موندم ما نسل 57 دیگه باس تو موقعیت های بحرانی زندگیمون چیا رو ببینیم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ http://rezapix.blogsky.com

سلام
این نوشته دیگه منتها الیه حرف دل من بود !
فقط از اقوام ما دو سه نفری افقی برگشتن و سهمیه من تشیع و تدفین بقیه اما نیمچه سالمن :)
نسل ما واقعا لایق لقب "نسل سوخته" است
پ.ن: واقعا من یکی که دیگه نمی دونم بعدش قرار چی بشه !
مثلا سنگ از آسمون بیاد یا چیز دیگه ای ...

خدا همه جوونایی رو که برا این مملکت مردن بیامرزه و دل من براشون کبابه وقتی به این فکر میکنم که تو سرشون چی میگذشت وقتی میرفتن و اگه الان بیان ببینن دختر 13ساله فیلم فضایی میبینه چی کار میکنن!

حسین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ http://ialone.ir

بسیار بسیار زیبا نوشته شده این رنج نامه. به یاد اون آهنگ دهه شصت محسن نامجو افتادم.

قربونت.نشنیدم راستش!

مریم یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ

گاهی فکر میکنم ما همیشه در دوران گذار باقی میمونیم

خدا از دهنت نشنفه مریم...خدا نشنفه..همین یکی فکرتو البت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد