پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

شبی و محفلی...

همینطور که دیشب رفتم پایین تو اتاقم و یه سری به اتاق داداشم زدم دیدم که به ناگه یه موجود  عجیبی پرید از جلو پام زد رفت پشت کمد و من یه لحظه در شیش و بش آنکه ماهذا الموجود  فی هذا البلاد؟ مثلا تو شهریم ٬ و سیخی به پشت کمد همی زدمی که به ناگه باز این موجد پریده به زیر فریزر رفت و بنده بر جای همی خشکیدمی! به سرعت به سراغ مگس کش و حشره کش رفتم و برشون داشتم اومدم جلدی جای فریزر.یه کم حشره کش زدم دیدم وای چه صدایی میاد.فکر میکردم عقربی رطیلی تارانتولایی! چیزیه و همینکه نمیدونستم چیه انواع و اقسام فکر های ترسناک میومد تو ذهنم و کم کم از یخچال فریزر فاصله گرفتم و دورشونو چیزی چیندم که در نره و بعدشم زنگ زدم به داداشم که آقا هر دره ای هستی بزن بیا که یه موجود ترسناکی! رفته این زیر فریزر ...برادر به حکم حالهای گذشته که به وی در کلیه موارد خطیر داده شده بود با کله و تخته گاز یک ربع بعد در رسید.همچون دوک دوروشیلو با یه تیکه چوب خودشو جر داد و یخچال و فریزر و بخاری و همه چی رو ریخت به هم و یافت همی نشد که نشد.به ناگاه بنده آن موجود نقلی را دیدم که از زیر فریزر جستی زد و بین کمد و دیوار مشغول تقلا که از یه سولاخ ریز در برود همی.وقتی دیدمش خیلی زیبا بود.یه رنگ قهوه ای روشن با دوتا چشم ریز براق و دوتام گوش که هی عقب جلو میرفت و باداداش تصمیم گرفتیم موش به این خوشگلی رو زنده بگیریم و تو کوچه رهاش کنیم.داداشم رفت بگیرش که موشه در رفت و از پشت همه چی زد تو حموم و رفت زیر ماشین لباسشویی.ساعت ۱:۳۰ نصف شب است.دل و روده ماشین لباس شویی رو باز کردیم بلکم بکشیمش بیرون.نشد.کشیدیم بیرون.رفتیم خوابیدیم.صبحه.به داداش زنگ میزنم از سر کار که گرفتیش.میگه نه.چرا؟اونی که من دیدم انقدر فرز و زرنگه که خودش باز در میره میره تو حیاط.درارو برا آقا موشه باز گذاشتیم!.


- من از بس که تو جابجایی اثاثا زور زدم ۴ صب خوابم برد.

-دیدیم زیر یخچال فریزر چن تا تپه شنیه...داداشم میگف مورچه ها کردن ولی من همچین تپه های هزار برابر مورچه ای ندیده بودم

-وقتی راجع به چیزی اطلاعات نداریم ازش میترسیم و همچنین اگه به جای ۵ حس ده تا داشتیم دنیا چی شکلی میتونس باشه؟

- داداش شجاع مثه هیچی نیست مگه داداش شجاع.

- خانوم اجازه؟ حشرات و موجودات تخمی چرا آفریده شدند؟

-این بچه رو ......؟

نظرات 5 + ارسال نظر
احسان جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ق.ظ http://aber.blogsky.com

خیلی بده . یعنی رنج می ده . می دونی چی ؟ همین چیزی که سرش پافشاری می کنی . ( خلسه طی کردن روح به واسطه ی بروز استعداد در غالب تفریح سوسک کشی . )
البته نه دقیقا سوسک کشی . استعداد کشی . ذهن کشی . . .
چیزی فراتر از این ها که داریم می بینیمشون .

خیلی سخت گفتی!

حسین جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ http://ialone.ir

ما هم زیاد درگیر بودیم با این جانور. به هر حال باید بدونه که ورود به محدوده قلمرو ما هزینه داره. شاید به قیمت جونش. اما فکر کنم بیچاره نمی دونه کجاس و چی می کنه !

فعلا که ما متوجه هزینش شدیم !

مریم جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

تپه شنی ...
یادمه وقتی حیاط رو جارو میکردم اون قدیم ها همیشه مواظب تپه های شنی بودم که جاروشون نکنم
هی یادش به خیر...
@

آره قدیما باحال تر بود

آرمیتا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://armita62.blogsky.com

سلام به من که سر نمیزنی به موش گیری می افتی ...ممنونم که مدام به من سر می زنید و شرمندم که دیر زمانی است من نتونستم بیام خدمت تون .منتظرتم

خواهش میکنم

مینا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد