پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

روزگار نو...

روزگاری دل به دام تو فتاده بود...همدم شبها رباب و جام و باده بود

همچو پروانه به گرد شمع روی تو...جان و دل شعله ور بود....گریه ها تا سحر بود...ناگهان بهارم خزان شد...ابر چشمم خون فشان شد...غم عشقت آتش فشان شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

:))
ببخشید تصور کن غم آتشفشانی بریزه بیرون

ای بابا ...غم مولوی همینطوری بوده دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد