پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

اوان...

صدای برخورد برگهای سپیدار به هم٬صدای نسیمی که هر چند لحظه شدت میگیره٬ صدای خنده بچه ها از دور دست٬صدای جوی آب٬بوی علف و گل گاوزبون و شیره درختا٬ صدای جیر جیر پرنده ها٬صدای گاه گاه غار غار کلاغی....وقتی دیشب داشتم روی پشت بوم به صدای شهر گوش میدادم تنها نقطه مشترک صدای کلاغ بود و نه یک کلاغ.

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ

کلاغ پرنده منفوریه یا پرنده محبوبی؟

منظورم اینه که طبیعت فقط زشتیاشو با زندگی شهری شریک شده تو این دور و زمونه وانفسای وا اسفاها

جوراب پاره و انگشت ازاد چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ

از کلاغ بدم میاد

کاش دولول داشتم

سهبا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آخ گفتی ! و چقدرم شنیدن صدای کلاغ ، دل آدم رو می لرزونه گاهی ! یه ترس سیاه میاد میشینه توی دلت ! دلم واسه کلاغا میسوزه حیوونیا ! اما اصلا ازشون خوشم نمیاد !

من هنوز تفنگ دولول میخوام ۴ صبح

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد