پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

یه هو....

سال پنجم دبستانه.

یه معلم داریم که قبلا معلم ورزش بوده و اینا.حالا معلم ما شده.خر تو خره دیگه.داریم میریم اردو.من یه قمقمه پلاستسکی خاکستری با در قرمز برا اردو از دیشب خریدم.ازش بدم میاد. ظاهرش فقیرانه اس.یه ساندویچ همبرگرم که اونم ازش بدم میاد مادر بم داده.تو راه اردو هستیم.معلممون رفته تخت خواب عقب اتوبوس جای یکی از شاگرد راننده ها و با هم نون میکنن و سمت بچه ها پرت میکنن و هر هر میخندن و گویا یه دستیم به سر و روی هم میکشن.بعد یه هو میبینم داد میزنه:یک صلوات کفتری...و ارازل دانش آموز تو اتوبوس باش میگن: بیه بیه بیه بیه ....من کلاس پنجمم.بد ترین اردومه.ما یه عده ایم که بغض کردیم و ترسیدیم.بهمون خوش نمیگذره.باورمون نمیشه یه معلم با شاگرد شوفر همدیگه رو دستمالی کنن و با یقه وا نون پرت کنن و ....قراره یکسال همین کارار رو انجام بده و به شخصیت بچه هایی که دنبال راهنمای زندگی میگردن تف کنه.

سال آخر دانشگام .تو حب و بغض این فارغ التحصیلی گیر کردم که از یکی از همکلاسیای قدیم یه خبری میشنوم.تنها پسر اون معلم تو تصادف کشته شده/

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ

ای بابا
خدابیاموزدش
دیگه دنیا همینه دیگه یکی مثل من دنبال عزرائیل می گرده یکی مثل پسر یکی و یکدانه معلم شما باید جای منو توی اون دنیا بگیره
عجب دنیای عجیبیه

:-(

Emsha sepanta چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://oanda.blogsky.com

ممنون که به ولاگ من اومدید

نوشته ی شما رو خوندم اولش فکر کردم پنجم ابتدایی می خونید
زیبا نوشتید

والا درس فک کردین

جوراب پاره و انگشت ازاد چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ

واااااااااااااای خاک عالم عجب معلمایی تو داشتی ع؟؟

برا همین اوستا شدیم :-)

Emsha sepanta چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ http://oanda.blogsky.com

یادم رفت بگم بله وبلاگم به زبان ترکی آذربایجانی هست

پریدخت-بوی باران پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://tanhadarya.blogsky.com

مرسی به من سرزدی وممنون از کامنت زیبایت...........گاهی به شدت احساس تنهایی میکنم وبا وجود این همه ادم که دور وبرم هست فکرمیکنم تو خلا شناورم..........نمیدونم این زجر زندگی برای کدامین گناه نکرده من بود...وشاید به تاوان گناهان بسیار........بازم به من سربزن

بپر تو آب یا شنا یاد داری یا یاد میگیری

جوهر پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام!
ممنون که اومدین. جواب کامنتتون رو دادم البته توی همون وبلاگم...
خیلی باور دادم که خدا تا یک جایی جواب بدی ها را در همین دنیا می دهد.
ملتمس دعا

منم خیلی خیلی

خط خطی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.simplicity.blogsky.com

ای بابا...
شعر مهدی سهیلی بود...!!!

اما کلا یه بحثی بود که تهش به این نتیجه رسیدم که نمی دونم...

قالب وبلاگت مثل مال من...

دوست دارم موفق باشی.
خداحافظ

چوبکاری می فرمایین

مریم سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ق.ظ

اینو تو اون وبلاگ خونده بودم/یادم نمیاد اونجا چی نوشته بودم
فقط میدونم که متاسفم

من یادم نمیاد اینو نوشته بودم احتمالا چیز دیگیری بوده و قطعا مهم نیس که چی بوده...گذشته

مریم سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

خب خب انگار که کامنت هام امروز بر خورنده بوده
متاسفم هم بابت رفتار معلم بوده
امیدوارم روزت خوش باشه

من چن روزه بد عصبانیم به همه چی گیر میدم...منم متاسفم...جبر روزگاره دیگه...هی ضرر میکنیم هی استفاده آخرشم جف کیسه هامون مساوی میریم برزخ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد