پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

قلمی شد به 86

همچنان که باسن آهوی قلم را در دندان دارم در حال فکر کردن به آن سالها هستم و آن همه بیخیالی و خندیدن به ریش دلقک زمان.تاجایی که یادم میاد سیم کامپیوتر اعمال ما (و هنوز هم) مستقیم به سرو عکس العمل الهی وصل بوده و به محض اینکه یک غلطی میکردیم خداوند تمام قضا هاشو واسه ما قدر می کرد.این مدرسه ای که بنده سه سال در آن نزول اجلال داشتم جای عجیبی بود و بعدنا فهمیدیم زندان ساواک قدیم بوده و اون دریچه هایی که گفتم در اصل راههای ارتباطی به تونلهای زیرزمینی بود که بعضیاشون تا حدود دو کیلومتر(به گفته عمه اینجانب که قبلا مسئول آزمایشگاه اونجا بود و ما که اومدیم رفت!) طول داشت و به میدان معروفی در شهر می رسید.و اون حیاط بزرگ مدرسه هم در حقیقت سقف یک شکنجه گاه ساو....اکی های بی تربیت احمق بود که به حقشونم رسیدن یام نرسیدن.و یکبار فدوی به خاطر داردکه قرار شد در آن حیاط مدرسه جدیدی احداث شود و عمله بنا ها مشغول کندن بودند و بعد از کندن یک کانال یک و نیم متری به یک کانال آب رسیدند که بسیار پر آب و شفاف بود و بنده به عینه خودم آن را مشاهده کردم و معلوم نبود از کجا میآمد و به کجا می رفت.همانطور که عرض شد ماتحت کلاغهای محترم اوایل پاییز به قدر کلاهشان می شد بسکه فرچان می زدند و بالاخره فصل رینش به پایان می رسید و بنده هم همیشه مواظب بودم که مبادا دامنم تر شود و مردانگیم به لوث ملوث ان کلاغ مکدر گردد.یک روز از همان روزهای کذایی بود که در حال برگشت به منزل به اتفاق دوستان بودیم و هوا هم کمی سرد بود به طوری که کاپیشن!(به قول یه رفیقی) هامونو تنمون کرده بودیم و ناگاه کلاغی قالب پنیری دید و چنان هول کرد که رید تو کلاه کاپشن رفیق ما و بنده هم فی الفور کلاه رو سرش کردم و منظره با صفایی بود بس مستهجن و چقدر والله باظرفیت بودیم و کسی برا همچین شوخی هایی حتی به فکر تلافی نبود.خلاصه به سمت ایستگاه اول مینی بوس ها در حال برگشتن معکوس بلوار و گفتن کلمه نوید ان به سر بودیم و نوید خان هم به خاطر معلوم نیست چی همونطور با کله ان گرفته با ما میومد ٬به ناگاه یه چیزی تپ(میخوام ببینم چقدر میتونی این صدا رو محکم در آری) خورد وسط پیشونی ما و پخش شد و اولین شک من به توپخانه لشکر ۵ زرهی بود که با لمس موضع متوجه شدم گلوله آن توپخانه محترم نبوده و تف شاگرد شوفر یکی از مینی بوس هاست که فول کرده بود و از بغل ما رد شد و در حین رد شدن ایشان محتویات از ابتدای اسفنگتر اول تا اسفنگتر معده رو در یکجا مجموعا به صورت اینجانب حواله فرموده بودن و قیافه نوید دیدنی بود و فحشهای من مثل نامرد٬توله مرغابی٬گردن گلابی و ...(اونموقع باور بفرمائید اینها نجس ترین فحشها بود)شنیدنی.الغرض ما هنوز هم تا کیش به کیشمیش می شود توسط حضرت اله تنبیه می شویم و ....

نظرات 3 + ارسال نظر
jurab سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ

ki goft man bet sar nemizanam einak jan? Akhe commentam nemiad,basane ahue nemicharkhe,ba mobilam mikhunamet ,

ممنونم

مریم سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

نکته اخلاقی اگه داری کارای بد بد انجام میدی همانگونه انجام بده که دوست داری دیگران در قبال انجام بدهند

خیلی راهه

محمد چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://axhayziba02.blogsky.com/

از همون قدیم مدیما گفتن خر ما از کره گی دن نداشت خب قربونت برم همینجاست که اینو میگن دیگه ...
خاطره جالبی بود البته منهای تصور اون تپل تفی که حواله فیس ماه شب چارده تون شد...
سبز باشی ...

ارادت داداش ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد