پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

هیچکس بن هیچکس

همیشه سعی کردمجهان دوروورمو باچشم عقل ببینم...احساساتی نباشم...نشد....با طبیعتم مخالف بود .همیشه سعی کردم نکات ریززندگی رو به حافظه بسپارم تا در لحظه مناسب استفاده کنم اما  حافظه ام اکثرا یاری نمیکرد.همیشه احساس میکردم نقطه ضعفام خیلی زود آشکار میشن و میترسیدم خودم باشم.هروقت خودم بودم احساس میکردم غیر عادیم.از صورتم از جسمم از خودم بدم میومد انقدر که تو دلم خومو انکار میکردم که من این نیستم و این توهم پر فاصله از واقعیت همیشه آزارم داد.معتقد بودم خوبی خوبی جذب میکنه و همزمان به حیله گری و رفتن راه دور تر اما مطمئن تر چسبیده بودم.سی دو سال از عمرم تلف شد صرف حفاظت از چیزی که فکر میکردم باید باشم ودائما در جهت خلاف رودخانه شنا کردم.

خودمو تو آینه میبینم.یک هیچکس.

از کرانه هزار تیر دعا کرده ام روان....باشد کز آن میانه یکی کارگر شود و نشد/تمام

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ

تو ذهنت چی داری از زندگی که اینجوری میگی؟
خلاف جهت و مطابق جهت و راست و دروغ و ... بی خیال

جوراب پاره و انگشت ازاد یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ

الان دیگه اینجوری نیستی یعنی ؟

علی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ http://shanghai.blogsky.com/

خیلی ها 80 سالگی هم به این نتیجه نمیرسن.

و خیلی ها بودن که توی همین 32 سالگی دوباره متولد شدن.

تو هم متولد شو...

سوفی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ http://sophie-89.blogsky.com

در اوج لحظه های که حس می کنی هیچ هستی میبینی که خیلی هم چیز مهمی هستی و با ارزش که خیلیا بهش غبطه می خورن...باسلام.
منتظر حضورتونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد