پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

مورمالک

قااااااااااان...قان قان قان....ترک موتوراست حسن.بی پروا می گازد.در سرش افکار ماکیا.ولی غوطه ور.خمیازه ای میکشد.مگسی با بیمه شخص ثالث . جمعه است.شب.غوکان و سوسکان و جیرجیرکان و آن های دیگر همه منتظر.گاز میدهد حسن.خیلیییی گاز میدهد.نمیخواهد ببیند پیرمردی با پیراهن سفید باسن گنده شلوار سرمه ای کمربند کهنه و :سیگار بدست...فرار میکند از دیدن جوانان وطنی آمیخته در پراید آغشته به :سیگار.حسن فکرش همچون لامپ روشن است.او میداند همی که بلکم هزاران سال عمر نماید این جمعه شبها را که همچون کثافتی به غلظت عسل از زمانهای پرپرش شرره میکند فراموش نتوان.یاد تی وی های مهپارهای به ذهنش می خلد!..گازززز می دهد.مرتیکه کچل با اون عنتر چش قلمبه که گاه تولد ماما به جای در کو..نی  زده پس کله اش! ...تست میگیرند موسیقاری و نه به فکر این عسل ممزوج ممزج متعفن شبهای جمعه اند این اون آن ور آبی ها.آه آه آه...حسن گازززز می دهد.باد صورتش را ناز میکند.یه هو جیغ میزند.چنگ میزند.باز ناز میکند.حسن دلش رختخواب میخواهد.گاز میدهد.گاز میدهد.این صدای چیست هم اکنون آیا .گاز میدهد.جلو نمیرود.لامصب.صدایی از موتور می تراود صدایی از جان موتور.صدایی چون بنگ! بنگ!

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ

همش به نظر میاد حسن تمام ته داستانم هایی که ممکنه رو داره رصد میکنه بلکم یکیشون به دلش بچسبه

Anna چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

حسن زاده ی تخیلاتت هست ؟

ya

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد